به یاد فرزین که لَج کرد و رفت

  امروز روز خاک‌سپاری‌ات بود فرزین. همه چیز عالی و مرتب، از انبوه جمعیت بهت‌زده گرفته تا سلام، رژه و مارش نظامی بر تابوت پوشانده شده‌ات با پرچم ایران. گریه و اشک‌های بی‌سروصدا هم تا دلت بخواهد، فَت‌وفراوان. خیلی نگران آن دنیایت نبودم. چون فارغ از اعتقاداتت، تمام معیارها و ضوابط یک زندگی اخلاقی را رعایت می‌کردی. مرد بودی به معنای واقعی فابریک و یک  دهه چهلی ناب  پس چه …
مشاهده

دوست‌داشتن از جنس سکوت

  تمام‌صورتش لبخند بود و تمام چشمانش نگاه، اما فرصت حتی یک‌لحظه خیره‌شدن  به آنها را نمی‌داد. حتی من که احساسم این بود، می‌فهمید دوستش دارم. نمی‌دانم چرا ولی اغلب کفش‌هایش را با بند ساعتش سِت می‌کرد. وسط لاین پیاده‌روی  قدم می‌زد. نه اینکه فکر کنید اهل تظاهر و خودنمایی باشد اصلاً، عادتش بود. جهت حرکتش با من یکی نبود و این بیشتر من را ذوق‌زده می‌کرد؛ چون نگاهش به …
مشاهده

یک کیف کردن ساده که دل کسی را نرنجاند، فقط همین

از دادگاه که بیرون آمدم، حس عجیبی داشتم. دلم می‌خواست چیزی را بشکنم، هر چه به اطرافم نگاه کردم چیزی را نیافتم. یک‌لحظه با خودم گفتم، سنگی را بردارم و به سمت یک شیشه کوچک از پنجره‌های  دادگستری پرتاب کنم. نه اینکه فکر کنید، ترسیده باشم و یا اینکه از این جلسه مواجهه حضوری و صحبت‌های همهِ مردان داخل شعبه... رنجیده باشم یا ناراحت باشم از اجرانشدن عدالت و این‌جور …
مشاهده

بهشتی وجود ندارد من خودم را بخشیدم

امروز من خودم را بخشیدم، اگرچه مسیر دشوار و درهم‌پیچیده‌ای  بود  روند این بخشش و فهمیدن. امروز  فهمیدم که بیشتر از همه چیز و همه‌کس از دست خویشتنِ خویش عصبانی و دلگیرم بوده‌ام. خودم را دوست نداشتم و نمی‌دانستم قبل از هر چیز و  هر کس باید اول او را دوست می‌داشتم و در تمام  این  پنجاه و سه  زمستانی  که گذراندم، همه این بار احساسات ناخوشایند و خسته‌کننده را …
مشاهده

برخوردی نزدیک از نوع ازدواج

از در اتاق که وارد شد، دیدم همه بلند شدند جز من احمق، حالا اینکه چرا احمق بعداً خودتان متوجه می‌شوید. پاها را روی‌هم انداخته و مقداری هم داخل نشیمنگاه مبل سرخورده بودم. مثلاً نمی‌دانستم که حاجی قرار است داماد آینده‌اش را ناگهانی و ناخواسته داخل اتاق اداره ثبت، فقط ببیند و وَرانداز کند. ولی خوب فکر عاقبتش را هم  نکرده بودم و از طرفی خیر سرم می‌خواستم ملاقات عادی جلوه …
مشاهده

در میدان زندگی همیشه شجاعت به خرج بده عزیزم

  حوالی ظهر  یازدهم خردادماه یکهزاروسیصدوهشتادوهفت، مشهد،بیمارستان مهر   سلام مهرانای عزیزم کف دو دستم خیس عرق شده بود. طول راهرو  بیمارستان را بی‌هدف، می‌رفتم و برمی‌گشتم. با خودم حرف می‌زدم. اینکه چه می‌گفتم، یادم نیست؛  ولی بدون شک  حرف‌های بدرد بخور و معنی‌داری  نبود. بعد از آن  لحظه به دنیا آمدنت این دومین شوکی بود که من را ترساند. یک‌لحظه نفست بالا نیامد و نیز نفس من. صدای پای …
مشاهده

هی رفیق؛ بیا با هم حرف بزنیم

  هی رفیق؛ بیا با هم حرف بزنیم سلام ستاره، چطوری؟ می خوام همین اول کار، یه اعتراف صادقانه بکنم  و بگم چرا برات نامه می‌نویسم  و اینکه چرا رودررو حرفامو نمی‌زنم.  چند تا دلیل داره.  اول اینکه نامه نوشتن خیلی کیف می ده. مثل قدیما، حس و حال رفاقت رو بیشتر برام  تداعی می کنه. دوم اینکه مقابلم  نیستی و حرفم رو قطع نمی‌کنی و خیلی راحت می تونم متکلم‌وحده باشم. …
مشاهده

آخرین تصویری که دوست داشتم قبل از مرگ در ذهنم نقش ببندد

قبل از اینکه براتون از بهترین تصویر ذهنی قبل از مرگ بگم باید  یه چیزی ر و براتون روشن کنم. نه احساساتی بشید. نه ناراحت و  نه منو فحش بدید. چون مرگ دیگه برام جنبه طنز داره نه ازش می‌ترسم و نه فکر بعدش هستم، چون دیگه بهش اعتقادی ندارم. فقط گوش کنید. شما هم فکر کنید این نوشته جنبه طنز داره براتون مثل من. مجلس سوگواری و تشیع جنازه …
مشاهده

حواس مون به رفیق مون باشه ...

وقتی تمام سهمت از دلخوشی و شادی‌های زندگی و این دنیا خلاصه میشه تو همون چنددقیقه‌ای که با خوردن دو پیک مشروب و کشیدن دو نخ سیگارهیچی از عالم‌وآدم نمی‌فهمی و از ته دل می‌خندی و همه چی رو فراموش می‌کنی، یعنی اینکه خیلی به ته خط نزدیک شده رفیق مون، حواس مون بهش  باشه. این‌جور لحظه‌ها، این‌جور آدم‌ها رو باید بغل کرد. ممکنه خنده شون ته بکشه و بغض …
مشاهده

تمام حقوق این سایت متعلق به محمدجعفر کروژدهی می‌باشد.

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش