در میدان زندگی همیشه شجاعت به خرج بده عزیزم

 

حوالی ظهر  یازدهم خردادماه یکهزاروسیصدوهشتادوهفت، مشهد،بیمارستان مهر

 

سلام مهرانای عزیزم

کف دو دستم خیس عرق شده بود. طول راهرو  بیمارستان را بی‌هدف، می‌رفتم و برمی‌گشتم. با خودم حرف می‌زدم. اینکه چه می‌گفتم، یادم نیست؛  ولی بدون شک  حرف‌های بدرد بخور و معنی‌داری  نبود. بعد از آن  لحظه به دنیا آمدنت این دومین شوکی بود که من را ترساند. یک‌لحظه نفست بالا نیامد و نیز نفس من. صدای پای پرستاران را می‌شنیدم که  به‌سرعت  به طرفت می‌آمدند. چیزی نمی‌دیدم فقط می‌شنیدم صداهای جورواجور افراد مختلف را از اتاقت. شاید دوست نداشتی هوای آلوده اطرافت را و شاید هم یادت رفته بود، دم و بازدم را. هر چه بود لحظه‌های نفس گیری بود. صدای جیغ و گریه ناگهانی‌ات  عرق کف دستانم را خشکاند.  جانت به جانم دوخته شد و حالا دیگر دو جان داشتم، تو و خواهرت.

 

حوالی ظهر  یازدهم خردادماه  یکهزارو چهارصدو دو، مشهد

اینکه  چرا یک پدر باید برای دخترش  در آستانه ورود به شانزده‌سالگی‌اش نامه بنویسد آن هم در این عصر مدرن که منِ پدر  دهه چهلی،  در آن سردرگمم  و  از دنیای شما نوجوانان و خواسته‌ها و آرزوهایتان چیز زیادی نمی‌دانم، برای خودم هم جای تردید و سؤال است. ولی آنچه مرا وادار به نوشتن این نامه کرد، عشق من به توست. عشق به معنای واقعی خودش. نمی‌دانم عنوان مطالبی را که برایت در این نامه می‌نویسم، چه بگذارم و البته مهم نیست عنوانش چه باشد فقط دوست دارم، بماند از من به یادگار.

من نه ادعای کامل‌بودن می‌کنم و نه همیشه حق با من است؛ ولی مطمئن باش همیشه و در هر لحظه در کنارت  و پذیرای عقایدت هستم. به تو توجه می‌کنم. دوستت دارم و مقابلت احساس تعهد می‌کنم پس نگران چیزی نباش دخترم.

دلم می‌خواهد هیچ درد و رنجی را در این دنیا احساس نکنی و همه این درد و رنج‌ها را از تو دور کنم؛ ولی به‌جای آن ترجیح می‌دهم در کنارت بنشینم و به تو یاد بدهم که چگونه آنها را احساس کنی. دوست دارم با هم بخندیم، بخوانیم و برقصیم و خودِ خودِ واقعی‌مان باشیم.

باید یاد بگیری نگران قضاوت مردم نباشی و از طرفی به دنبال تأیید و جلب رضایت آنها. یاد بگیر کامل‌بودن تو رو به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. زندگی‌کردن با تمام وجود، رسیدن به مقصد نیست؛ بلکه مسیری است که تو را به مقصد می‌رساند. از این مسیر لذت ببر. به قول جیمز هالیس " ما نه نقطه آغاز هستیم و نه نقطه پایان، ما در خود سفر هستیم". مقصد را فراموش کن، شاید اصلاً به مقصد نرسی؛ ولی از مسیر لذت ببر.

و اما کمال‌گرایی؛ دوست دارم سخنرانی برنه براون را که با هم دیدیم بارهاوبارها، بشنوی و ببینی.

جایی از آنا کوئیندلن که یادم نیست کجا بود، خواندم که دشوارترین و شگفت‌انگیزترین کار در زندگی، دست برداشتن از کمال‌گرایی و تبدیل‌شدن به خود واقعی است. چیزی که متأسفانه من، تو و خواهرت درگیرش هستیم. عزیزم کمال‌گرایی، بهتر بودن و موفقیت  نیست. کمال‌گرایی پیشرفت فردی نیست. کمال‌گرایی در واقع جلب تأیید و پذیرش دیگران است. تلاش سازنده بر خود تو متمرکز است؛ ولی کمال‌گرایی بر اطرافیانت و جلب نظر و تأیید آنها. بیا سعی کنیم این اعتیاد بزرگ را از خودمان دور کنیم.

و اما باز هم چیزی که همه ما درگیرش هستیم. لذت نبردن از لحظه‌های ناب زندگی‌مان، میدانی چرا پدر و پدربزرگ‌هایمان بیشتر از ما از زندگی لذت می‌بردند؟ و هر کس می‌توانست بدون عجله‌کردن از تمام لحظه‌های زندگی‌اش کیفور شود؟ زمان برای آنها اقیانوس بود، بدون ترس و اضطراب از ذره‌ذره آن استفاده می‌کردند. اما زمان برای ما برکه کوچکی در دل کویر است؛ زیرا خواسته‌هایمان بسیار و  فرصت برای برآورده‌کردن این خواسته‌های کاذب کم.

عزیزم؛ ساده‌ترین معنای زندگی خوشی است. تا کنون به این مسئله فکر کرده‌ای که چرا کودکان خوشبخت‌تر و شادتر از ما بزرگسالان هستند؟ خنده‌های بی‌دلیلشان برای چیست؟ چرا از دیدن برخی چیزها، حیرت می‌کنند؟ اصلاً می‌دانی حیرت‌کردن چیست؟ و چرا برای ما بزرگسالان به وجود نمی‌آید؟ کودکان بدن بیشتر و روح کمتری دارند و می‌فهمند که بدنشان، دست و پایشان دقیقاً همان معنایی را می‌دهد که از آن استفاده می‌کنند و معنایی فراتر از آن برایش قایل نیستند و نیازی هم به فهم بیشترش ندارند.

حتی اگر زندگی هیچ معنایی غیر از لحظه‌های زیبا نداشت، برایمان کافی بود، قدم‌زدن زیر باران، چای خوردن روی تراس با فنجان سفالی و در کنارش لقمه‌ای نان سنگک و پنیر تبریزی، نشستن کنار خانواده و شنیدن قهقهه‌های بی‌دلیل اطرافیانت، سرخوردن روی برف‌هایی که  هنوز سفیدی‌شان مثل ذهن کودکی‌ات زلال و صاف است. همه اینها از نظر من زندگی است عزیزم. شاید همین چیزهای کوچک، دم‌دستی و پیش‌پاافتاده زندگی نجاتمان دهند. شاید خوشبختی به همین نزدیکی این لحظه‌ها باشد، فقط کافی است دست دراز کنیم و دل ببازیم. پس طوری زندگی کن که انگار قرار است همه این لحظه‌های خوش و دم‌دستی بارهاوبارها برایت تکرار شود. زندگی این‌قدر ارزش دارد که جوری دیگری آن را ببینیم حتی اگر مثل دیوید ثورو کامل خم شویم و از بین پاهایمان  همه چیز را وارونه ببینیم. این یکی را حتماً امتحان کن عزیزم.

زندگی خیلی جاها از کنترل ما خارج می‌شود و این چیز عجیبی نیست؛ ولی ما می‌توانیم بر عقیده، انگیزه، خواسته‌ها و نفرتمان مسلط باشیم و این زندگی ذهنی و عاطفی ماست. من و تو  و شاید اکثر ما آدم‌ها شادی‌مان را منوط به دیگران می‌دانیم. به رفیق، به فالوور اینستاگرام به هم‌کلاسی و...  رواقیون این حالت را بندگی خودخواسته می‌نامند. بیا و تمرین کنیم که در تمنای چیزی نباشیم و باز به قول رواقیون " آن کاری را که باید، بکنید. بگذارید آن چه  می‌شود، بشود" تو همیشه تلاشت را انجام بده، بهترین بازی‌ات را بکن، بهترین اثرت را خلق کن، به نتیجه‌اش فکر نکن. فقط همین.

اپیکتتوس استاد رواقی‌گری جمله جالبی راجع به انسان شکست‌ناپذیر می‌گوید که به ذهن سپردنش برای من و تو لازم  است. " انسان شکست‌ناپذیر چه کسی است؟ کسی که هیچ‌چیزی خارج از دایره انتخابش او را برآشفته نکند". رواقیون می‌گفتند که هر چقدر تأثیرپذیری آدم از اتفاقات و حوادث بیرونی خودش کمتر باشد، زندگی بهتر و سعادتمندتری را هم تجربه می‌کند.

مهرانای عزیزم؛ شاید پاسخ به سؤالاتی که ویل دورانت در کتابش از عده زیادی از فلاسفه، هنرمندان، نویسندگان و حتی زندانیان حبس ابد داشت، مسیر زندگی تو را مشخص کند.

" اینکه زندگی برای تو چه معنایی دارد؟ چه چیزی تو را وادار به زندگی می‌کند؟ سرچشمه‌های الهام و انرژی تو چه چیزهایی هستند؟ هدف یا نیروی محرک سخت‌کوشی‌هایت چیست؟ تسلی و سرخوشی‌ات را در کجا می‌یابی؟ و واپسین ذخایر و اندوخته‌هایت در کجا نهفته است؟"

دوست دارم بافکر و تعقل برای  تمام سؤالات بالا پاسخی مناسب داشته باشی، مسلماً  راهگشای تو خواهد بود.

و در آخر دوست دارم توصیه اریک وینر به دخترش سونیا را برایت بنویسم. " همه چیز را زیر سؤال ببر، حتی سؤال‌هایت را. دنیا را به دیده حیرت بنگر و با احترام با آن به صحبت بنشین و با عشق گوش بسپار. هرگز از آموختن دست برندار. همه کار بکن، اما برای هیچ کارنکردن هم وقت بگذار".

در آخر می‌دانم که نصیحت‌ها و توصیه‌هایم شاید بی‌حاصل و پر افاده باشند و قبول دارم که درک‌کردن یک دختر نوجوان شانزده‌ساله چقدر دشوار است و می‌دانم که تو به چیزی که به دنیایت تعلق ندارد بی‌توجه و بی‌میل هستی. اما بیا و ساعتی با هم باشیم، دعوتت می‌کنم روی تراس کوچکمان  به یک استکان چایی که کنارش نان سنگک و پنیر تبریزی هم باشد یا به یک پیاده‌روی صبحگاهی پدر و دختری، بیا و به من بگو دنیایت چه شکلی است، مفهوم خوشی از نظر تو چیست، دنیای نوجوانی‌ات را برایم ترسیم کن. با هم  باشیم و از آن لحظه ناب لذت ببریم. زندگی هیچ‌چیزش واقعی نیست. پایانی هم ندارد و به قول ویل دورانت "رشته‌ای بی‌پایان از آغازهاست".

 

فدای تو؛ پدرت

محمدجعفر کروژدهی

Ala.firouz.s@gmail.com گفت:
مهرانای قشنگ مهرانای زیبا
بسیار عالی مثل همیشه یاد نامه چارلی چاپلین عزیز به دخترش افتادم
انسان باش
پاکدل ویکدل
زیر درگرسنه مردن ودرفقر زندگی بهتر از پست وبی عاطفه بودن است.
بزرگوار بسیار زیبا زیبا زیبا
    محمدجعفر کروژدهی گفت:
    عرض سلام و احترام
    خیلی ممنونم از اظهار لطف و محبت شما
Ala.firouz.s@gmail.com گفت:
????????????????????????????????????????بسیار زیبا ست
    محمدجعفر کروژدهی گفت:
    محبت دارید.
مسلم تورینی گفت:
با همه نکات نامه موافقم و دست شما درد نکند و فکر میکنم بخش اول نامه که تو اصلی و دیگران در ارتباط با تو تعریف و ارزش گذاری میشوند و نه اینکه تو در ارتباط با دیگران تعریف شوی و ارزش گزاری شوی را بیشتر باز کنید و شرح داده شود و اینکه دیگران مهم هستند اما اصل قضاوت تو در رابطه خودت است و تعیین کننده
و من بسیار از نامه شما و پیام عشق و زندگی در ان کیف کردم و برای شما و یکایک اعضای خانواده سلامتی و شادی و خوشبختی ارزومندم
با شایسته ترین احترام : تورینی
    محمدجعفر کروژدهی گفت:
    درود جناب مهندس تورینی عزیز و دوست داشتنی
    خیلی ممنونم از اظها لطف و محبت همیشگی تون

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش