بی‌فصل و نادرخت

بی‌فصل و نادرخت
" روی ران‌های‌شان پوست چین‌خورده‌ای داشتند. هیچ کدام‌شان نمی‌توانستند دست‌شان را مشت کنند. انگشت‌های بازشان را در هوا تکان می‌دادند ... این طوری ... بازی می‌کردند با صدای گریه خودشان بازی می‌کردند. اطراف‌شان پر از اسباب‌بازی‌های کج و کوله و شکسته بود. یک عروسک پلاستیکی که ... یک تفنگ پلاستیکی که ... ماشین‌هایی که روی سقف، چراغ‌های قرمزشان خاموش بود ... جغجغه‌هایی که ... قطارهایی که ... شاید از آن …
مشاهده

تمام حقوق این سایت متعلق به محمدجعفر کروژدهی می‌باشد.

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش