اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم قسمت سوم (یافتن عشق در برهوت سوگ)

نمی‌دانم  برای نیمه دوم  زندگی‌ام  چه اتفاقی افتاده  که دیگر فرقی  ندارد زمین‌گرد باشد یا مربع، مثلث باشد یا خط مستقیم  و یا ساعت به جایی اینکه از سمت چپ به راست حرکت کند از راست به چپ بچرخد.  حوصله آشنایی با فرد  جدیدی را ندارم. از آن طرف دیگر قضیه  دوست داشتم  در این سال‌های باقیمانده از زندگی‌ام  تمام بدهی‌های خودم را به خودم  پرداخت کنم  و زندگی را …
مشاهده

اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم (قسمت دوم، خواهران رضاعی من)

کنار کافی‌شاپی که دیگر بعد از سال‌های سال پاتوق من شده بود، مخصوصاً آن میز و صندلی گِرد لهستانی‌اش که در آن تنها کنج کافه جا خوش کرده بود و هر کس دنبال من بود باید آن جا من را می‌جست، یک مغازه دنج و کوچک فروش ساز موسیقی بود. محسن  با آن سر تراشیده و ریش‌بلندش که بهار تا زمستان شال آبی  به‌دور گردنش می‌انداخت و گاه‌گاهی کلاه لئونی …
مشاهده

اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم (قسمت اول)

مزه‌مزه‌کردن قهوه تلخ و زهرماری همیشگی که بیشتر من را یاد رنج‌هایم می‌انداخت تا تسکین دردهایم  و وقت گذراندن در  فضای تاریک و رمانتیک یک کافی‌شاپ بالای شهری که بیشتر مراجعانش دختر و پسرهای تازه قد کشیده و تازه دل داده‌ای بودند که هنوز صحبت‌هایشان از "رنگ موردعلاقه تو چیه"، فراتر نرفته بود، از نظر منِ مثلاً متشخصِ رفیق‌باز ِگول‌خورده‌ای که تصمیم گرفته بود کسی را بُکشد، چون چاره‌ای برایش …
مشاهده

دوست‌داشتن از جنس سکوت

  تمام‌صورتش لبخند بود و تمام چشمانش نگاه، اما فرصت حتی یک‌لحظه خیره‌شدن  به آنها را نمی‌داد. حتی من که احساسم این بود، می‌فهمید دوستش دارم. نمی‌دانم چرا ولی اغلب کفش‌هایش را با بند ساعتش سِت می‌کرد. وسط لاین پیاده‌روی  قدم می‌زد. نه اینکه فکر کنید اهل تظاهر و خودنمایی باشد اصلاً، عادتش بود. جهت حرکتش با من یکی نبود و این بیشتر من را ذوق‌زده می‌کرد؛ چون نگاهش به …
مشاهده

رولت روسی در گور

قدِبلند، هیکل نحیف و صورت استخوانی‌اش او را از بقیه متفاوت‌ترمی کرد. می‌گفتند زودتر از همه، این جا بوده و شاید هم اولین کسی بوده که فهمیده در گور هم می‌شود خوابید و زندگی کرد و می‌توان فاصله بین مرگ و زندگی را تا این حد کم کرد. اهل حرف و صحبت نبود، چه برسد به مصاحبه‌کردن. خیلی‌ها را واسطه کردم تا حداقل بدانم کیست و اینجا چه می‌کند ولی …
مشاهده

روز نوشتهِ شب چله

از درسالن که وارد شد، بدون هیچ مقدمه‌ی بسته جوراب هایش را همان پشت شیشه اتاق، نشانم داد. سلام نکرد و وارد اتاق شد. نه اینکه سلام کردن بلد نباشد، نه، فقط گمان نمی برد سلام کردن، دردی از دردهایش را دواکند. گره ای از کارش بگشاید و یا جایی یا زمانی به دردش بخورد. آب دماغش از شدت سرمای بیرون، گوشه هردو سوراخ بزرگش یخ زده بود. چشمانش گرد …
مشاهده

راستی رویا،چقدر زود پیر شدیم

به خودم که اومدم دیشب خودمو کنار دخترم دیدم با لباس سفید رویا ، یعنی چقدر زمان گذشته وقتی فکر میکنم یه چشم به هم زدن بود . راستی رویا دیشب واقعا برق خوشحالی رو تو چشماش می دیدم یه لحظه فکر کردم چشماش داره از خوشحالی از حدقه در میاد یعنی بچه آدم ، اینقدر بزرگ‌ بشه که ...... آخ آخ رویا چقدر زود گذشت لعنتی ، چقدر زود …
مشاهده

تمام حقوق این سایت متعلق به محمدجعفر کروژدهی می‌باشد.

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش