به خودم که اومدم دیشب خودمو کنار دخترم دیدم با لباس سفید رویا ، یعنی چقدر زمان گذشته وقتی فکر میکنم یه چشم به هم زدن بود . راستی رویا دیشب واقعا برق خوشحالی رو تو چشماش می دیدم یه لحظه فکر کردم چشماش داره از خوشحالی از حدقه در میاد یعنی بچه آدم ، اینقدر بزرگ بشه که ...... آخ آخ رویا چقدر زود گذشت لعنتی ، چقدر زود پیر شدیم راستی رویا واقعا پیر شدم همه دیشب همینو می گفتند ولی فکر نکنم میدونی چراا ؟ چون هنوز میتونستم با خنده هاش بخندم با نگاهش ذوق کنم آخه وقتی بدنیا اومده بود چشماش پر از امید و انگیزه بود با کلی دلبری، از همون بچگی هم اهل دلبری بود لعنتی دوست داشتنی من ..... فکر نمیکردم رویا باید یه روزی چنین تصمیم سختی براش بگیرم یه وقتایی البته بیشتر از یه وقتایی اشک امانم نمی داد که بیشتر بهش فکر کنم نمیدونم چراا ولی بدجور فکری بودم همش تو دلم دعوا بود همش ذهنم پر از تردید و علامت سوال بود . آخه همین دیروز بود عروسکاش رو یکی یکی جمع میکرد و باهاشون بازی میکرد همین دیروز بود الو الو من جوجو ام رو می دید و قهقهه می زد مگه میشه زمان اینقدر زود بگذره ..... راستی رویا اسم دامادم رضا ست ... مامانش میگه رضا یه هدیه بوده براش ... ۳ صبح شد رویا و منو خیالم هنوز داریم با هم کلنجار میریم ، بهتره بخوابم قرصم رو نخوردم یادم رفته میترسم حالم دوباره بد بشه !!!
دستهای تو همیشه آرام بخش روح خسته و دل آزرده من بود رویا ... بچه که بودم یادمه دستهای پدرم این حس رو به من می داد ، حتی وقتی ازش سیلی می خوردم ، درد داشت ، غرورم له و لورده میشد ولی گرمی دستهاش همیشه آرام بخش بود.... دلم براش تنگه رویا ، برای داد کشیدنش برای سیلی زدنش برای حرفاش برای تکیه گاه بودنش ... نمیدونم چرا ولی نبودنش این روزها بدجور اذیتم می کنه .. نبودنش انگار عادت نمیشه برام ، حکمتش چیه نمیدونم ولی مثل کوه بود برام یه کوهی که با دیدنش احساس غرور آدم رو شعله ور می کرد ... این روزها خیلی بهش احتیاج داشتم ، حتی وقتی بهم می گفت تو نمی فهمی بازم احساس میکردم زنگ صداش معجونی بود برام .... راستی رویا دیشب بازم یاد اون شب لعنتی افتادم ..... یادت باشه خیلی وقته به خوابم نمیای ؛ امشب منتظرت می مونم .....