هی رفیق؛ بیا با هم حرف بزنیم

 

هی رفیق؛ بیا با هم حرف بزنیم

سلام ستاره، چطوری؟

می خوام همین اول کار، یه اعتراف صادقانه بکنم  و بگم چرا برات نامه می‌نویسم  و اینکه چرا رودررو حرفامو نمی‌زنم.  چند تا دلیل داره.  اول اینکه نامه نوشتن خیلی کیف می ده. مثل قدیما، حس و حال رفاقت رو بیشتر برام  تداعی می کنه. دوم اینکه مقابلم  نیستی و حرفم رو قطع نمی‌کنی و خیلی راحت می تونم متکلم‌وحده باشم. مخصوصاً میمیک صورتت رو نمی‌بینم و حرفام یادم نمی ره. سوم اینکه حرفایی که می‌زنم رو بدون تعارف و صریح می تونم به زبون بیارم. بدون ترس و دغدغه. چهارم اینکه لازم نیست جواب حرفام رو بشنوم. به‌هرحال درست یا غلط، تو این نامه خودم هستم و خودم و هر چی دوست دارم می‌نویسم. اینکه بعد از خوندن این نامه چی برام پیش میاد هم...

 دیشب  با مهرانا سخنرانی "برنه براون" رو می‌دیدیم. البته قبلش خودم تنهایی یه بار دیگه دیده بودم و تو یک ماه گذشته چند تا کتاب ازش خونده بودم. تصمیم گرفتم برای اولین‌بار تو زندگیم  یه چیزی رو که یاد می گیرم اول از خودم شروع کنم.  بحث جالب و شیرینی بود. آسیب‌پذیری، شجاعت، تعلق، عشق، ترس و خجالت و... خیلی راجع بهش فکر کردم و  کاملاً تحت‌تأثیر حرفاش قرار گرفتم. البته نمی دونم اثرش می مونه یا مثل دفعات قبل زودگذره. ولی گفتم تا اثرش پاک نشده چند تا اعتراف مشتی و کاردرست انجام بدم و شروع کردم به نوشتن این نامه.

تو یک سال گذشته خیلی آدم عوضی و اعصاب‌خردکنی بودم. میدونم که الانم اگه رودررو حرف می‌زدیم حرفم رو قطع می‌کردی و می‌گفتی، عزیزم تو از همون اول هم  عوضی و اعصاب‌خردکن بودی و کلی دلیل برام ردیف می‌کردی و منم عصبانی می‌شدم و بحث به جدل می‌کشید و تمام.  پس ببین که الکی این روش حرف‌زدن رو انتخاب نکردم. البته قبول دارم تو این بیست و هفت هشت سال، زمان‌های کمی بود که  آدم‌حسابی بودم.

الان که دارم این نامه رو می‌نویسم مخصوصاً با این موزیکی که از فلورین بور گذاشتم و چراغ‌های اتاقم همه به جز چراغ‌مطالعه خاموشه،  فکر کنم بیشترِوقت‌ها آدم‌حسابی نبودم و قبول دارم که خیلی اشتباه داشتم. فضای حزن‌انگیز و رمانتیکی رو برای نوشتن این  نامه  انتخاب کردم و منو کاملاً سوق می ده به سمت اعترافات خطرناکی که هر کدومش ممکنه تبعات بدی برام داشته باشه ولی اشکالی نداره، تصمیم گرفتم شجاع باشم، پس هر چه باداباد.

آره داشتم می گفتم، تو یک سال گذشته به همون دلیل که می دونی، آدم مزخرف و دیوانه‌کننده‌ای بودم. نه کنترلی بر روی اعصاب و ذهنم داشتم نه بر روی گفتار و  اعمالم. شدیداً بیخود و بی‌جهت بودم. همه‌وهمه رو از خودم رنجوندم. شاید اینجا هم اگه بحث رودررو بود، می‌گفتم، هیچ‌کس منو درک نمی‌کرد و من تنها بار این درد و رنج رو کشیدم و از این جور حرف‌ها، ولی قبول می‌کنم آدم باید مسئولیت کارهای خودش رو بپذیره. به قول تئودور روزولت، افتاده روی زمین درحالی‌که صورتم غرق خون و عرق بود فقط به عالم‌وآدم فحش می‌دادم و به قول نقی، من باختم  بدم باختم.

باید بلند می‌شدم و همونطور خونی و عرق کرده و خسته‌وکوفته داد می‌زدم که؛ شجاع بودم، وارد میدون شدم و پای شکست و  درد و رنجش هم هستم؛  ولی این کار رو نکردم. همش غر زدم. به زمین‌وزمان فحش دادم و همه تقصیرها رو هم انداختم گردن بقیه و این بار سنگین رو علاوه بر شونه خودم روی شونه های شماها هم گذاشتم. الان می‌فهمم که اشتباه کردم. این  یک سال گذشته هیچ‌وقت به زندگی من، دوباره اضافه نمی شه و از طرفی هم نمی تونم کاری زیادی برای جبرانش انجام بدم. یک سال از عمرم رفت؛ ولی عوضش تجربه بسیار خوبی برام بود.

نمی دونم می‌فهمی چی میگم یا نه، می دونم دوست نداری این کلمه" نمی‌فهمی" رو به زبون بیارم ولی واقعاً نمی تونم معادل این کلمه چیزی که مفهوم رو برسونه پیدا کنم. پس لطفاً هی چشمات رو برای من گرد نکن و نگو، می‌فهمی کلمه زشتیه... بزار حرفم رو بزنم.

می دونم آدم نباید کم بیاره. می فهمی چی می گم؟ می دونم نباید حتی همون افتاده بر زمین در حالی که خیس عرق و خون بودم، یه لحظه به فکر نفس‌نکشیدن می‌افتادم؛  ولی قبول کن یه جاهایی آدم خیلی خسته می شه، خیلی خسته؛ یه جاهایی دوست داشتم بایستم و داد بزنم که خسته‌ام، خیلی خسته، فقط منو بفهمید و فقط همین، چیز زیادتری نمی خواستم.

پس در درجه اول بابت یک سالِ گند و مزخرف گذشته معذرت می خوام.

چقدر خوبه نامه نوشتن. خودتی و یه قلم و یه کاغذ و یه ذهن پر از حرف‌های ناگفته که در حالت معمولی خجالت می‌کشی به زبون بیاری.

اعتراف بعدی که باید بکنم، قدر ندونستن لحظه‌ها و حال خوبم  بود. یه لحظه‌هایی که اتفاقاً خیلی ساده و بی‌تکلف بود. مثل نشستن روی تراس و خوردن یه استکان چایی، دوچرخه‌سواری تو شبِ کوچهِ خلوت محله مون، حس شنیدن صدای قهقهه بچه‌ها وقتی روی تخت دراز کشیده بودم  و فقط صداشون رو می‌شنیدم که ازته‌دل می خندن و...  خیلی زیاد بودند این جور اتفاقات سادهِ حال خوب کن ولی یادم رفت از این لحظه‌ها توی ذهنم عکس بگیرم و وقتی حال دلم خوب نبود، مرورش کنم. کاش می‌شد بعضی صحنه‌ها  رو تو ذهن، ازشون عکس گرفت. الان می‌بینم باید برگردم و یکی‌یکی همه این حال خوبی‌های کوچیک رو مرور کنم تا یادم بیاد زندگی این‌قدرها هم برای من بد نبوده. روش و نحوه برخورد من با  زندگی درست نبود و فکر می‌کردم همه این معماهای زندگی  رو باید حل کنم. در حالی که نباید عمرم رو  صرف حل‌کردن این معماها می‌کردم.

و اما بعد؛  ما آدم‌ها نمی تونیم بدون اجتماع، خانواده و حس تعلق زندگی کنیم. ولی من فکر می‌کردم،  می تونم. یه جاهایی دوست داشتم فقط خودم باشم و خودم. کسی رو نبینم. کسی اطرافم نباشه. سرم تو لاک خودم باشه. اشتباه می‌کردم. باید دوست می‌داشتم دیگران رو و این منوط به دوست‌داشتن خودم بود که متأسفانه نداشتم. آره خودم رو باید قبل از همه دوست می‌داشتم، ولی غافل شدم از خودم و این باعث غفلت از شما و تمام اطرافیانم شد. از تو، از بچه‌ها، از فامیل، دوست و رفیقم. باید جبران کنم. نمی دونم چقدر فرصت دارم؛ ولی دوست دارم از این به بعد، لحظه‌لحظه‌اش رو زندگی کنم.

دوست دارم هنوز بنویسم. ذهنم خالی نشده؛ ولی نمی خوام سرهم‌بندی کنم و به‌سادگی از اشتباهاتم، ترس از خجالت‌ها، و نقاط آسیب‌پذیرم، بگذرم. پس فعلاً تمومش می‌کنم تا نامه بعدی.

از اینکه فقط می خونی بدون اینکه جواب بدی، بدون اینکه قضاوتم کنی خوشحالم. شاید اگه نترسیده بودم، خجالت نکشیده بودم، شجاع بودم و نگران قضاوت اطرافیانم نبودم، خیلی بیشتر از زندگی لذت می‌بردم. کاش این‌قدر نگران تأیید یا قضاوت دیگران نسبت به خودم نبودم. الان به این نتیجه رسیدم همین که هستم، خوبه.

 

Ala.firouz.s@gmail.com گفت:
مثل همیشه عالی
    محمدجعفر کروژدهی گفت:
    خیلی ممنونم از اظهار لطف و محبت شما
مسلم تورینی گفت:
سلام و احترام شایسته برای دوست عزیزم
موافقم که نامه نوشتن خیلی خوبست و ادم راحت حرفهایش را میزند و این نامه از جنس صمیمیت و مهربانی بود و عالی
و اما نوشته اید ادم نباید کم بیاورد و این اصلا درست نیست ادم حتما اشتباه میکند ادم حتما زیر فشار ها ی خارج از توانش کم میاورد و ... اگر این نباشد که ادم نیست سنگ است و قهرمان و ابر انسان از جنس سنگ و فلز و نه از پوست و استخوان انسانی
مهم اینست که بتواند با اشتباهاتش برخورد صادقانه و صمیمانه داشته باشد و صد البته این نگاه و نگرش باید شامل خودش و دیگران هم باشد و نگاهش به نوع انسان و اجازه کم اوردن و اشتباه کردن به انها هم بدهد
و اینکه انسان علاوه به نیاز به بودن با دیگران و نزدیکان بعضی اوقات نیاز به بودش با خوش هم دارد و صد البته این شامل نزدیکان هم هست که انان هم نیاز دارند به تنها بودن و با دوستانشان وقت مشترک داشتن و .علاقه فردی و خاص خود را داشتن ....
و بخش اخر نامه که همین که هستم خوبه عالی بود و این شجاعانه وصادقانه با خود و نزدیکان گفتگو کردن مهمترین اثر و ویژگی این نامه بود و اردتمندانه دست شما را میفشارم و برای همسر مهربان و خوبتان و خانواده عزیزتان بهترین ها را ارزومندم

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش