مشاهده
یک کیف کردن ساده که دل کسی را نرنجاند، فقط همین
از دادگاه که بیرون آمدم، حس عجیبی داشتم. دلم میخواست چیزی را بشکنم، هر چه به اطرافم نگاه کردم چیزی را نیافتم. یکلحظه با خودم گفتم، سنگی را بردارم و به سمت یک شیشه کوچک از پنجرههای دادگستری پرتاب کنم. نه اینکه فکر کنید، ترسیده باشم و یا اینکه از این جلسه مواجهه حضوری و صحبتهای همهِ مردان داخل شعبه... رنجیده باشم یا ناراحت باشم از اجرانشدن عدالت و اینجور …