من ، خانم دکتر و سینما

همیشه از مادرم می پرسیدم.

« مامان اینکه من همیشه سردمه، ربطی به اینکه تو زمستون بدنیا اومدم داره ؟»

« نه مامان جان ، نداره»

« پس چرا من همیشه سردمه؟ حتما باید یه ربطی داشته باشه دیگه »

«نخیر ربطی نداره لباس گرم بپوش و اینقدر چرت و پرت نگو»

و من ساکت می شدم. بدون اینکه باورکنم این دو ربطی به هم ندارند. علیرغم گفته مادرم، من همیشه سردم بود، حتی همین الان.همیشه بیقرار بودم. همیشه ول گردی ذهنی رو دوست داشتم.همیشه یادگرفتن، آموختن و کتاب خواندن را دوست داشتم، ولی هیچ وقت مدرسه رفتن را دوست نداشتم.

 چشمان من از همان طلوع زندگیم، برای همه خط و نشان لازم رو کشیده بود. نوید تولد بچه ای، شروشیطان، رام نشدنی و سرکش، فضول و عاشق پیشه را می داد.این را ازگفت و گوهای مادرو پدرم فهمیده بودم.

« ممدآقا، این بچه چشماش خیلی گرد و سیاه نیست؟»

« خوب گرد و سیاه باشه ثوری جان، چه اشکالی داره؟»

« نه اشکالی نداره، فقط میگن اینجور بچه ها خیلی تخس و....»

بابام که جلو آن همه مهمان نمی خواست از همان اول آبروریزی شود، صحبت مامانم را قطع کرد، و گفت:

« حالا بزار بزرگ شه، درست تربیتش می کنیم»

« خوب پدر‌من، میزاشتی مامان همون کلمه "تخم جن" رو بگه که بهتر بود ، از اینکه جلو اون همه آدم بگی درستش می کنیم» ولی افسوس که نشدم و نشدم! بعضی ها اینجوری هستند دیگر، سرِسازگاری با هیچ کس و هیچ چیزندارند.

 روز بدنیا آمدنم، خانم دکتر صبح به دیدن من و مادرم آمده بود.

 « ثوری خانم، حالا حالاها وقت داری، شب محض احتیاط میام یه سری ازت میزنم. نگران نباش»

« نگران نیستم خانم دکتر. فقط نمی دونم، چرا این بچه اینقدر وَرجِه وُرجه میکنه»

« چیزی نیست.خیلی عجوله بچه‌ت»

آخ که تو چقدر زود فهمیدی خانم دکتر! موقع رفتن، سرش را تو گوش مادرم کرد و گفت:

« امشب با دوستام سینما میریم حاج خانم میگن فیلمش خیلی عاشقانه ست»

و شروع کرد به کِرکِر خندیدن و گفتن یک حرف درگوشی دیگر، که هر چه سعی کردم نتواستم بفهم.

سینما رفتن خانم دکتر همان و عجله من برای بدنیاآمدن همان، اینکه پدرم چجوری و با چه ترفندی خانم دکتررا در سالن سینما هنگام فیلم دیدن پیدا کرده و کشان کشان به بالین مادرم آورده بود، خودش حکایتی دارد بس عجیب . حالا حتما شما فرضیه های مختلفی به ذهنتان خطور میکند؟ ولی همینقدر بگویم که انجام هیچ کار غیر ممکنی از پدرم بعید نبود (خدایش رحمت کند). اینکه پیش آپارات چی رفته باشد و فیلم را قطع کرده و چراغ های سینما را روشن کرده و از اون بالا خانم دکتر را صدا کرده باشد بگیرید، تا اینکه با مامور داخل سالن و اون چراغ قوه مخصوصش یک به یک صندلی ها رو جستجوکرده باشد و چندین احتمال دیگر.

 بهرحال ازهمان اول بدنیا امدنم ظاهرا کلی فحش و ناسزا و متلک نثار من بیچاره و البته عجول شده بود، که سالهای سال این فحش و ناسزاها مانوس و همدم من بودند. حداقل ای کاش دوساعتی توهمان شکم مادرم میماندم واجازه دیدن فیلم را به خانم دکتر می دادم، و کلی ناسزا و فحش جمعیت سینما‌روِ فرهنگی را به جان نمی خریدم.

« خوب چی میشد صبح بدنیا میومدی کره خر، تازه داشتم مخ رییس بیمارستون رو تو سینما میزدم . میدونی چقدر از دخترها دنبالشند؟»

« چیزی فرمودیدخانم دکتر؟»

« نه، داشتم میگفتم معلومه بچه زرنگی هم هست حاجی»

« تو غلط کردی، جرات داشتی بلند میگفتی تا همینجا واکنش بابام رواز بدنیا اومدن بچه اولش می دیدی»

« از نگاه های پراز غیظ و غَضَبش، والبته ردِ ناخن های لاک زده قشنگش که روی بدنم انداخته بود، فهمیدم ، اون فیلم و اون شب بیادماندنی، آخرین فرصت برای خانم دکترما بوده »

 

قسمت دوم زندگینامه من ......

مسلم تورینی گفت:
زیبا و جذاب و ظنز ان جالب بود
    محمدجعفر کروژدهی گفت:
    ممنونم از محبت تون

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش