اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم قسمت سوم (یافتن عشق در برهوت سوگ)

نمی‌دانم  برای نیمه دوم  زندگی‌ام  چه اتفاقی افتاده  که دیگر فرقی  ندارد زمین‌گرد باشد یا مربع، مثلث باشد یا خط مستقیم  و یا ساعت به جایی اینکه از سمت چپ به راست حرکت کند از راست به چپ بچرخد.  حوصله آشنایی با فرد  جدیدی را ندارم. از آن طرف دیگر قضیه  دوست داشتم  در این سال‌های باقیمانده از زندگی‌ام  تمام بدهی‌های خودم را به خودم  پرداخت کنم  و زندگی را …
مشاهده

اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم (قسمت دوم، خواهران رضاعی من)

کنار کافی‌شاپی که دیگر بعد از سال‌های سال پاتوق من شده بود، مخصوصاً آن میز و صندلی گِرد لهستانی‌اش که در آن تنها کنج کافه جا خوش کرده بود و هر کس دنبال من بود باید آن جا من را می‌جست، یک مغازه دنج و کوچک فروش ساز موسیقی بود. محسن  با آن سر تراشیده و ریش‌بلندش که بهار تا زمستان شال آبی  به‌دور گردنش می‌انداخت و گاه‌گاهی کلاه لئونی …
مشاهده

اگر صدای خوبی داشتم هیچ‌وقت قاتل نمی‌شدم (قسمت اول)

مزه‌مزه‌کردن قهوه تلخ و زهرماری همیشگی که بیشتر من را یاد رنج‌هایم می‌انداخت تا تسکین دردهایم  و وقت گذراندن در  فضای تاریک و رمانتیک یک کافی‌شاپ بالای شهری که بیشتر مراجعانش دختر و پسرهای تازه قد کشیده و تازه دل داده‌ای بودند که هنوز صحبت‌هایشان از "رنگ موردعلاقه تو چیه"، فراتر نرفته بود، از نظر منِ مثلاً متشخصِ رفیق‌باز ِگول‌خورده‌ای که تصمیم گرفته بود کسی را بُکشد، چون چاره‌ای برایش …
مشاهده

استخاره در برزخ

  یک و سی و پنج دقیقه صبحِ پنج‌شنبه نوزدهم بهمن‌ماه یکهزارو چهارصد و دو یک جای خلوت و بی‌سروصدا و بیشتر  پوشیده از رنگ سفیدِکم حال که بعداً فهمیدم درمانگاه بود. «فشارت بیست و دونیم روی دوازده و نیم، معلوم هست چیکار کردی؟» «نمی دونم خانم دکتر، شاید غذا اذیتم کرده» همین اول قصه بگویم، اینکه چرا فشارم آن‌قدر بالابود، یک موضوع بسیار شخصی و خصوصی است و خواهش …
مشاهده

به یاد فرزین که لَج کرد و رفت

  امروز روز خاک‌سپاری‌ات بود فرزین. همه چیز عالی و مرتب، از انبوه جمعیت بهت‌زده گرفته تا سلام، رژه و مارش نظامی بر تابوت پوشانده شده‌ات با پرچم ایران. گریه و اشک‌های بی‌سروصدا هم تا دلت بخواهد، فَت‌وفراوان. خیلی نگران آن دنیایت نبودم. چون فارغ از اعتقاداتت، تمام معیارها و ضوابط یک زندگی اخلاقی را رعایت می‌کردی. مرد بودی به معنای واقعی فابریک و یک  دهه چهلی ناب  پس چه …
مشاهده

دوست‌داشتن از جنس سکوت

  تمام‌صورتش لبخند بود و تمام چشمانش نگاه، اما فرصت حتی یک‌لحظه خیره‌شدن  به آنها را نمی‌داد. حتی من که احساسم این بود، می‌فهمید دوستش دارم. نمی‌دانم چرا ولی اغلب کفش‌هایش را با بند ساعتش سِت می‌کرد. وسط لاین پیاده‌روی  قدم می‌زد. نه اینکه فکر کنید اهل تظاهر و خودنمایی باشد اصلاً، عادتش بود. جهت حرکتش با من یکی نبود و این بیشتر من را ذوق‌زده می‌کرد؛ چون نگاهش به …
مشاهده

تمام حقوق این سایت متعلق به محمدجعفر کروژدهی می‌باشد.

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش