مشاهده
در میدان زندگی همیشه شجاعت به خرج بده عزیزم
حوالی ظهر یازدهم خردادماه یکهزاروسیصدوهشتادوهفت، مشهد،بیمارستان مهر سلام مهرانای عزیزم کف دو دستم خیس عرق شده بود. طول راهرو بیمارستان را بیهدف، میرفتم و برمیگشتم. با خودم حرف میزدم. اینکه چه میگفتم، یادم نیست؛ ولی بدون شک حرفهای بدرد بخور و معنیداری نبود. بعد از آن لحظه به دنیا آمدنت این دومین شوکی بود که من را ترساند. یکلحظه نفست بالا نیامد و نیز نفس من. صدای پای …