داستان فیلم، قصه پیرمردی ۷۳ساله بنام الوین استریت است که با دختر خودش، رُز تنها زندگی میکند. الوین پس از باخبر شدن از سکته برادرش که مدت ده سال است او را ندیده، تصمیم میگیرد برای آخرین بار به دیدن برادرش که در یک ایالت دیگر زندگی میکند برود. ایالتی که 317 مایل با محل زندگی الوین فاصله دارد.
صحنه اول فیلم که الوین را خوابیده بر کف اتاق میبینیم و قادر به ایستادن نیست و سپس صحنه معاینه پزشک معالجش که نشان میدهد لگن خاصره وی آسیبدیده و مجبور به عمل جراحی است و نیز کمسویی و نداشتن دید مناسب و ازطرفی تصمیم او مبنی بر مسافرتش با ماشین چمنزنی به علت نداشتن گواهینامه رانندگی و تأکیدش بر تنهایی سفرکردن، درهمان ابتدای فیلم، شخصیت جالب، سرسخت، لجوج و پایبند به یکسری از اصول او را برای بیننده؛ روشن میکند. او دارای شخصیتی است، درونگرا، کمحرف و گزیده گو، سرشار از پیچیدگیها و سرسختیهای خاص خودش.
این سفر اینقدر برایش مهم و حیاتی است که پس از اینکه ماشین چمنزنی قدیمی خودش در اولین تجربه خراب میشود و او را آتش میزند، مجبورمی شود تمام موجودی خودش را برای خرید یک ماشین چمنزنی جدید هزینه کند و راهی این سفر شود.
در طول این مسافرت اتفاقات جالب و تأملبرانگیزی برای الوین میافتد، از جمله برخورد و هم صحبتی شبانه با یک دختر جوان فراری از منزل که بهخاطر اختلاف با خانوادهاش مجبور به ترک خانه شده است. دیدن گروهی از دوچرخهسواران جوان و هم صحبتی شبانه در کمپ با تعدادی از آنها و ردوبدلشدن دیالوگهای زیبایی بین آنها. خرابشدن ماشین چمنزنی در بین راه و کمک یک خانواده به او آشنایی و درد دل با پیرمردی هم سن خودش که او هم بهمانند الوین از کهنه سربازان جنگ بوده و اعتراف تلخ الوین به خطا در تیراندازی و کشتهشدن دوستش در صحنه جنگ و ناراحتی او از این بابت. ملاقاتش در آخرین شب سفر در گورستان قدیمی با کشیش که اتفاقاً برادرش را میشناسد، همهوهمه این صحنههای جالب، این فیلم را به داستانی ساده و روان تبدیل میکند.
ریتم و سرعت کند حرکت ماشین چمنزنی دقیقاً باتوجهبه هدف کارگردان که فرصت و زمان بیشتری برای دیدن آنچه بر الوین و زندگیاش گذشته است را داشته باشیم، هماهنگی کامل دارد. این سفر بهانهای میشود برای الوین که گذشته خودش را مرور کند و با مرور خاطراتش و حتی لحظهای که با پیرمرد هم سن خودش در باره خاطرات جنگ گفتوگو میکنند، بار سنگین لحظههایی از زندگیاش را بر زمین بگذارد. شاید این سفر باتوجهبه همه سختیها و مشکلاتی که برای او داشت و از قبل بر همه این اتفاقات آگاهی کامل دارد، نوعی مرور خاطرات و پاککردن اشتباهات و گناههای گذشتهاش باشد.
صحنه گفتوگوی وی با دوچرخهسواران جوان به نظر من یکی از قشنگترین صحنههای فیلم است.
یکی از دوچرخهسواران خطاب به الوین؛ "پیری باید جنبههای خوبی هم داشته با شه، نه؟"
الوین؛ " متأسفانه من بههیچعنوان در کور و شلشدن، جنبه خوبی نمیبینم پسرم"
یکی دیگر از دوچرخهسواران؛ "پس بدترین قسمت پیرشدن چیه الوین؟"
الوین؛ "بدترین قسمتش اینه که جوونی رو به یاد بیاری"
نماهای مکرر از گندمزارها و تأکید مکرر بر سوختن و آتش که بهنوعی تداعیکننده و نشانگر ازبینرفتن عمر و دوران پیری است و صحنه گفتگوی دو کهنه سرباز جنگ در کافه و اعتراف و مرور خاطرات تلخ هر دو نفر از صحنههای جذاب و تأثیرگذار فیلم است.
فیلم با نمایی از ستارهها در شب شروع میشود و با نمایی مشابه در هنگام ملاقات الوین با برادرش در آخر فیلم، خاتمه پیدا میکند و البته چندین بار این صحنه تکرار میشود و الوین در صحنهای به آن اشاره میکند که در جوانی با برادرش، شبها به دیدن ستارهها مینشستند و رؤیاپردازی میکردند تا به خواب بروند.
از نکات جالب فیلم، نبودن شخصیتی ضدقهرمان در داستان است، همه افراد حاضر در داستان فیلم مهربان، دوستداشتنی ویاری کننده الوین در رسیدن به مقصودش هستند البته ماشین چمنزنی او که در طی مسیر خراب میشود و یا وضعیت آبوهوا را نیزمیتوان از جمله موانع سر راه او دانست.
سفر الوین و داستان فیلم از فصل سرسبزی و طراوت شروع و در فصل پاییز و برگریزان به پایان میرسد که خود گذر سریع عمرو زندگی را بهخوبی نشان میدهد و البته نمای تکراری از لاستیک صاف ماشین چمنزنی.
صحنه تصادف زن عصبانی در جاده با گوزن که به گفته خوش بارها تکرار شده و علیرغم اینکه عاشق گوزنها است و تمام نکات ایمنی را برای عدم برخورد با گوزنها در جاده رعایت میکند؛ ولی بازهم این اتفاق ناگوار برایش میافتد هم میتواند سکانس تأملبرانگیزی باشد.
و در پایان باید اشاره کنم دستمایه اساسی فیلم دیوید لینچ، خانواده است. داستانی خطی،شیرین، ساده و دوستداشتنی که مخاطب را جذب خودش میکند.
داستان استریت یک انتخاب خوب برای شبی تعطیل در کنار خانواده است.