و خدایی که نه دیگر مثل قبل توان دخالتکردن در امور بندگانش را دارد و نه دیگر میخواهد که دخالت کند و نه دیگر آگاهی دارد از امور بندگانش تا بخواهد دستبهکار شود و دخالت کند. خدایی که شاید بهخوابرفته است و راز و نیازهایی که از نوک دماغ آدمها بالاتر نمیآید.
در سریال 1923 دیالوگی هست که می گوید: " فقط سه جواب برای دعا وجو دارد؛ آره، هنوز نه، من یه چیز دیگه ای توی ذهنم برات دارم. بزرگترین چالش انسان اعتماد کردن به، هنوز نه یا چیز دیگه س و همینطور دوری کردن از مفهوم احمقانه امید، امید واهی به اینکه دعاهای بی جوابت چی برات داره ..."
خیلی دیالوگ تأملبرانگیز و عجیبی است. هر کسی میتواند برداشت شخصی خودش را از این دیالوگ داشته باشد. من برداشت شخصی خودم را دارم و انتظار ندارم شما هم مثل من فکر کنید، قرارمان همین بود، وراجیهای ذهن خسته من، نه شما، فقط ممکن است یک تلنگر بسیار کوچک هم در شما ایجاد کند. پیشنهاد میکنم این سریال جذاب و همچنین سریال "1883" را ببینید.
و یک چیز مهم دیگر که ذهنم را بهشدت مشغول خودش کرده و مربوط میشود به نوع نگرش جدید من این است که اینجا، در این دنیا هیچ قرار و تعهد مکتوبی، بین هیچکس و هیچچیزی که طرفین را ملزم کند به ایفای آن وجود ندارد. این دنیا هیچ پایبندی به هیچ ماده و تبصرهای ندارد. او کار خودش را میکند. برایش مهم نیست تو به پدر و مادرت علاقه داری و اگر از دستشان بدهی حتماً ناراحت میشوی، برایش اهمیتی ندارد تو فرزند دردانهات را میپرستی و اگر او را در حادثهای از دست بدهی حتماً زندگیات به فنا خواهد رفت. به او مربوط نیست که تو نمیتوانی و طاقت نداری آبشدن ذرهذره وجود بچهات را بهخاطر سرطان ببینی. هیچ برایش مهم نیست تو شب سر بیشام بر زمین بگذاری و تازه شرمنده زن و بچهات شوی. کَکَش هم نمیگزد تو هزینه درمان بیماری لاعلاج بچهات را نداری. برای او حق، ناحق شدن و ناحق را حق جلوهدادن چیز عجیبی نیست. این دنیا خیلی بیرحم است البته او کار خودش را میکند و به کار ما، چگونگی زندگی ما و میزان علاقه ما به اطرافیانمان و سختی و مشکلات ما و از همه مهمتر ارزشهای ما کاری ندارد. اگر هم از او بپرسی چرا؟ حتماً میگوید، مگر قرار ما غیر از این است، من چه تعهدی به شما انسانها دارم که به آن پایبند نبودم، افشا کنید و اگر خلافش عمل کردهام، بگویید تاوانش را بدهم و حتماً محاکمهام کنید. راست میگوید، حق با اوست. من نتوانستم چیزی پیدا کنم که او را مکلف و متعهد کند با ما مهربانتر رفتار کند و هوای ما را داشته باشد. هیچ قراردادی وجود ندارد.
اصلاً چه کسی گفته آدمهای بدجنس و مزخرف و هوسران و پر از عیبوایراد باید در برابر راز و نیازهای یک عده آدم خوب، با مرام و بامعرفت که مثلاً ایمان دارند آن هم بدون عمل، دچار مشکل شوند و سزای اعمال بدشان را ببینند و آن آدمهای خوب هم کیف برآوردهشدن راز و نیازشان را ببرند و با خودشان پُز مقرب بودن به کسی که حتی او را نمیشناسند و نمیفهمند را بدهند.
خیلی جای فکر دارد، نه؟ دیدگاهمان را که تغییر بدهیم همه چیز درست خواهد شد نه از خدا بخواهیم درد ما را بفهمد، نه از او بخواهیم دخالت کند و ما را از این وضعیت اسفناک نجات دهد و نه از او بخواهیم ظالم را تنبیه کند و نه توقعی از این روزگار وحشیِ بیرحم داشته باشیم. فکر کنیم او خفته است. دنیا و خدای خودساخته ما هیچ تعهدی به ما ندارند، همین. لطفاً قبل از اینکه بیشتر فکر کنید، مخالفت نکنید.
اینکه من گمانم بر این بوده خدا همه این کارها را میتواند انجام دهد نهتنها در عصر حاضر با پیشرفت علم و خِردمان، گمان اشتباهی بود؛ بلکه مشاهده این اتفاقات و در کنار هم قراردادن آنها به من چیز دیگری را نشان داد. یک سری اتفاقات متناقض و بیربط که حتی فرصت کنار هم قراردادن آنها را نکردهایم، تا به آنها درست فکر کنیم.
برای من همیشه جای سؤال بود که چرا خدا، درصورتیکه وجود داشت؛ خیر و شر، بدی و خوبی؛ نرمی و خشونت؛ ظلم و مهر؛ را با هم آفرید. نمیتوانست همه دنیا را با وجود چیزهای مثبت و قشنگ خلق کند. چرا همان اول نگفت من به شما کاری ندارم، خودتان مسئول زندگی خودتان هستید و این دنیا کاری به خواسته و میل شما ندارد و اینهمه وعدهووعید نمیداد. ما را از جهنم نمیترساند. بهشت را بهای ریاکاری ما قرار نمیداد.
باید بیشتر بخوانم، بیشتر فکر کنم و بیشتر ببینم. شاید نظرم تغییر کرد؛ ولی فعلاً همین است که میبینم، خواندهام و فهمیدهام. در ضمن حرف مرد هم یکی نیست و هر لحظه با درک جدیدی میتواند تغییر کند.