سلام خدا، چطوری؟
سال نو مبارک
اگه اول سال جدید حوصله و فرصت داری و موافقی بریم سراغ جلسه دوم بازی؟
کدوم بازی؟
بابا ایوالله، به همین زودی یادت رفت. بازی حقیقت یا شجاعت.
من بپرسم یا این دفعه تو سؤال میکنی؟
باشه من حرفی ندارم. من سؤال میکنم.
ولی قبل از شروع بازی می خوام دو تا چیز راجع به سؤال و پاسخهای جلسه اول بگم.
آسیب رسوندن به مخلوق خودت بهقصد کمککردنش، حال به هر دلیلی که باشه، چه حکمت تو و چه عدم اطلاع ما از سرانجام کارها اصلاً توجیهپذیر نیست. میدونی چیه، من خودم رو می گم به بقیه هم کاری ندارم از باور آوردن به خدایی که رنجکشیدن کودکان و بندههای بیگناهش را مشکلی نمی دونه، برام قابلقبول نیست و از پذیرشش طفره می رم. ناراحت نشیها ولی به شخصه از این نوع پذیرش خوشم نمیاد و اصلاً برام هیچ جذابیتی نداره حتی اگه با وعده پاداش ابدی در بهشت باشه، حالا اونم برام جای سؤال داره و به وقتش سراغش میریم.
می دونی برای چی این و می گم؟
یکی از استدلالهای افراد بیدین علیه تو همین حضور شر و رنج و تبعات بعدیشه و این تهدیدی است برای دینداران و ایمان آنها. چرا؟ به نظر من چگونه خدایی که قادر مطلق، آگاه مطلق، حاضر مطلق و مهرورز مطلق است می تونه بپذیره که آفریده هاش رنج بکشند و او به فریاد آنها نرسه و به زجر آنها پایان نده؟
مثال همون دختربچه سر چهارراه یا روشنتر بگم بچههایی که با یک نقص مادرزادی به دنیا میآیند مثل بچههای معلول ذهنی و جسمی یا بچههای مبتلا به سرطان و...
خوب می دونم جواب دادی؛ ولی من هر چی فکر میکنم قانع نمی شم.
اصلا نمی فهمم. باید برام توضیح قانعکننده بیاری.
اما سؤال بعدی، بزار اونم بپرسم بعد جواب بده. البته شاید به تو مربوط نشه و تو نباید جواب بدی ولی ازت میپرسم.
همیشه برای من سؤال بوده که چرا بعضیها، طرفداری بیخود و بیجهت از تو میکنند و نمی زارند مردم بافکر و منطق، قبولت کنند؟
خوب همه ما می دونیم که اعتقادات مذهبی، دینی و سیاسی متعصبانه مانع خردورزی انسان میشه و مانع این میشه که درست و منطقی فکر کنیم.
چرا ما نباید خودمون، تو رو باور کنیم و ازتهدل بهت ایمان بیاریم؟ چرا باید اعتقادات و عقاید کهنه پدر و پدربزرگامون رو بدون قیدوشرط قبول کنیم؟
خوب می دونی چی میشه؟ میشه این وضع فلاکت بارو وحشتناک امروزی. ما باید همه چیز رو بدون فکر و تجدیدنظر و تردید قبول کنیم از اصول گرفته تا فروع و اونم بدون سؤال.
به تو ربطی نداره...
چرا از خودشون نمیپرسم؟
میپرسم چشم! ولی این بندههای بهاصطلاح بنده تر از همه، حتی اجازه نزدیکشدن به تو رو هم نمی دن چه برسه به تفسیر و تردید در مورد درست و غلط بودن احکام و اعتقادات ساخته دست خودشون.
تو رو به خودت منو وارد این حاشیهها نکن. فردا حکم فلان و فلان به من میزنند.
بله می دونم. به تو ربط نداره...
بله قبول دارم با تو کاسبی میکنند و این اعتقادات و احکام جعلی و ساخته شده دست خودشون را وسیله رسیدن به اهداف و قدرتشون میکنند.
میفهمم؛ ولی چه جوری میشه درستش کرد. چرا کاری نمیکنی؟ من نگران خودتم. اینا حتی تو این جریان کثیف به خودتم رحم نمیکنند.
همانطور که گفتم تحتتأثیر عقیده مذهبی شدید و متعصبانه خرد و اندیشه آدمی از کار می افته و عقایدی از کودکی به ما تلقین میشه که زمینه اندیشههای آینده ما قرار می گیره بدون اینکه کوچکترین تردیدی نسبت به آنها بکنیم و یا حتی اجازه ورود و بازنگری داشته باشیم و همه این آقایان بهاصطلاح مذهبی سینهچاک شما قصد دارند حقایق رو به آن معتقدات تلقینی که هیچ مصدر عقلانی نداره منطبق کنیم.
آخه چرا؟
مگه تو وجه ممیزه و مشخصه ما آدمها رو قوه ادراک ندونستی؟ چرا نباید با قوه ادراک و تدبیر خودمون مسائل را حل کنیم؟
البته می دونم که تو این جریان شما بیتقصیری و پاسخی هم نباید بدی ولی خوب گفتم که بدونی.
و اما سؤال بعدی راجع به بحث نبوت و ضرورت داشتن این امر.
اینجا برای خود من این سؤال پیش میاد که اگر شما بهخوبی و نیکی و آسایش مخلوق خودت علاقه داشتی، چرا همه را خوب نیافریدی؟ چرا خوبی و بدی و خیر و شر را در نهاد ما قراردادی تا بعدش نیاز باشه کسی رو بفرستی و ما رو هدایت کنه؟ و پاداش و عذاب مشخص کردی؟
اصلاً این چه علتی داره؟ این فرصت خوب و بد بودن را چه کسی به ما داده؟ مگه خودت ندادی؟
اصلاً قبول نمیکنم این دلیلت رو...
یعنی چی که میگی من خیر و شر رو نیافریدم. چون خودت خیر محض هستی و این مشکل از ما آدمهاست که استعداد خوب و بد بودن داریم.
من قبول نمیکنم می دونی چرا؟
مگه ما با یک سری ویژگیهای جسمی و روحی معنوی خاص پا به عرصه زندگی نمیزاریم. همانطوری که ما اراده انتخاب رنگ چشم و شکل بینی و بلندی و کوتاهی قد خودمون رو نداریم مسلماً در کیفیت مغز و اعصاب و قوه تخیل و تفکر و تمایلات درونی خودمون هم هیچگونه دسترسی و دخالتی نداریم.
میفهمی چی میگم. می گم چه اشکالی داشت همه ما را خوب و تر و تمییز میآفریدی. یا حداقل در شرایط برابر آفریده میشدیم. چه کاری بود و چرا اینقدر به خودت سختی بدی پیامبر برامون بفرستی تا کلی زحمت بکشه و ما رو هدایت کنه، حالا اگر سعی و تلاش پیامبر به نتیجه برسه و خلق هدایت بشن که الان به نظر من نهتنها هدایت نشدند؛ بلکه گمراهتر هم شدند. یعنی حضرتعباسی هیچ نتیجهای از فرستادن انبیای خودت گرفتی؟
چرا پدر و مادر یه فرزند اوتیسمی یا بچهای که به سرطان مبتلا میشه همش باید به فکر چرایی این نقص و رنج باشه؟ چرا؟
حالا عصبانی نشو. چرا قبول نکنی؟ یه خورده فکر کن...
اره خوب اینم هست. شاید اینجوری آدمماشینی میشدیم به قول تو و زندگی مون ارزشی نداشت. ولی به چه قیمت و درد و رنجی.
ولی من جای تو بودم بهجای اینکه این همه پیامبر بفرستم و آخرش هم نتیجه نگیرم، یا این همه بنده بیگناهم رو از خودم برنجونم و دچار رنج کنم یک راه مطمئن انتخاب میکردم و همه آدمها رو خوب و سالم میآفریدم. چی میشد؟ تو که قادر مطلق هستی و می تونستی.
تازه اینجا یک مسئله دیگه هم دارم و اون صحبتهای خودت تو قرآن و کتاب خودت...
باز چیکار داری...
تازه داشت بحث من و تو گرم و شیرین میشد. بالاخره باید به جایی برسیم.
می دونی چیه؟ من می خوام بدونم و بفهمم. می خوام قانع بشم. پنجاه و چهار سال کورکورانه همه چی رو قبول کردم؛ ولی الان می خوام همه چی رو با درک و اندیشه، دوباره بازنگری کنم. باید با عقل و فکرم به تو برسم.
خوب خوشحالم که امروز حداقل این مسئله رو قبول کردی و همین رو از من و بقیه می خوای.
خوب پس بزاریم برای جلسه بعد...
باشه.
آها راستی فقط یه چیز بگم قبل از رفتن...
تو خودت بارها تو قرآن گفتی بدون مشیت و خواست تو هدایت انجام نمیگیرد. درسته؟
چند تا مدرک و دلیل از خود کتابت میارم.
فقط همین رو جواب بده...
آخه همه سؤالهای بعدی من به جواب این سؤالم بستگی داره...
باشه میزاریم برای جلسه بعد...
فعلاً. حواست به خودت باشه، نگرانتم.